چندپسربچه قدونیمقد دور میز فوتبال دستی حلقه زدهاند. هیجان بازی آنقدر زیاد است که تماشاچیها هم نمیتوانند چشم از بازی بردارند. پسرها با حرکت دستانشان، سریع دستههای بازی را میچرخانند و مرتب یکدیگر را صدا میزنند: «علی پاس بده»، «محمد این طرف؛ گفتم توپ را بفرست این طرف.»
بالاخره توپ وارد دروازه میشود و صدای خنده و شادی چندنفر از آنها در فضا میپیچد. در همین حین، مردی موسپید از در مسجد وارد میشود. با ورود او، شادی بچهها دوبرابر میشود. آنها بازی را فراموش میکنند و دورش جمع میشوند.
او احمد فتحی بازنشسته کارخانه قندشیرین و عضو هیئتامنای مسجد ابوالفضلی است، کسی که تلاوت قرآن، مفاهیم دینی و اخلاقی را بهشکل متفاوتی به پسربچههای محله پروین اعتصامی آموزش میدهد.
احمدآقا رفتارش با بچهها همانند پدربزرگهاست، همانقدر شیرین و مهربان. چنددقیقهای همراه آنها فوتبال دستی بازی میکند، سپس روی زمین مینشیند و کتاب قرآنی را که روی رحل قرار داده شده است، باز میکند. پسرها از رفتار او متوجه میشوند که وقت بازی تمام شده است. با کمترین سروصدا به شکل نیمدایره مقابل احمدآقا مینشینند تا تلاوت قرآن شروع شود.
داستان برگزاری کلاسهای قرآن همراه بازی به یکسال پیش برمیگردد؛ همان هنگامیکه احمدآقا برای اقامه نماز به مسجد میرفت و اغلب چند پسر بازیگوش، اما سرگردان را در کوچهها میدید. او تعریف میکند: اولین روزهای فصل تابستان بود. سهچهارپسربچه کنار تیر چراغ برق ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. روز بعد که برای نماز به مسجد رفتم، دوباره آنها را دیدم که روی پله خانهای نشستهاند و گرم صحبتاند.
او احساس میکرد تعطیلات تابستانه بچهها بدون هیچ برنامهای دارد هدر میرود. همانجا فکری به ذهنش خطور کرد؛ «جلو رفتم، خودم را معرفی کردم و به آنها گفتم دوست دارند همراه من به مسجد بیایید تا بازی کنیم؟»
بچهها با شنیدن این حرف احمدآقا تعجب کردند. آنها فکر نمیکردند که مسجد جای بازی باشد، اما وسوسه شدند تا همراه او به مسجد بروند؛ «تا اذان مغرب حدود نیمساعتی باقیمانده بود. از آنها خواستم یکی از بازیهای فکری خود را بیاورند. مشغول بازی بودیم که صدای اذان را شنیدم. گفتم میخواهم نماز اول وقت بخوانم؛ آیا من را همراهی میکنید؟ بچهها با خوشحالی و بسیار سریع قبول کردند.»
دیدن علاقه بچهها به حضور در مسجد سبب شد احمدآقا تصمیم بگیرد محیط مسجد را برای حضور آنها آماده کند؛ «به آن پسربچهها گفتم روز پنجشنبه یک ساعت مانده به اذان مغرب همراه سایر دوستانشان میتوانند به مسجد بیایند تا دور هم بازی کنند. هفته اول حدود هفتهشت نفری آمدند. نیمساعتی که بازی کردند، از آنها پرسیدم کدامشان میتواند یکی از سورههای قرآن را از حفظ بخواند و جایزه کوچکی به آنها دادم.»
او همان روز به بچهها گفت هر هفته پنجشنبه در مسجد همین برنامه برپاست؛ اینکه درکنار بازی با یکدیگر، قرآن بخوانند. هر هفته تعداد بچههایی که به مسجد میآمدند، بیشتر میشد. دیدن خوشحالی و استقبال بچههای محله، احمدآقا را به سمتی برد که برنامه اردوی تفریحی برای آنها بچیند.
با همان کلام گرم پدرانهاش توضیح میدهد: اول موضوع را با والدینشان درمیان گذاشتم. هنگامی که فهمیدم رضایت دارند، اسامی بچهها را یادداشت کردم و از همسرم خواستم به تعداد آنها غذا بپزد.
او حوالی مشهد را انتخاب کرد و با ماشین خودش، پسرش و یکی دیگر از مسجدیها، حدود دوازدهسیزدهپسربچه را به اردو برد. بعداز صبحانه بچهها روزشان را با بازی فوتبال، وسطی و کوهنوردی میگذرانند. قبل از ناهار هم احمدآقا برای آنها از زندگی شهدا یا احکام دینی صحبت میکند.
از سال گذشته تاکنون احمدآقا با هزینه شخصی، بچهها را به پنجاردوی تفریحی، استخر پارک ملت و یک بار هم آرامگاه فردوسی برده است. او میگوید: ارتباط دوستانه با بچهها، رفتوآمد آنها به مسجد را بیشتر کرده است، بهطوریکه در برنامههای اعیاد یا شهادت ائمه اطهار (ع) برای پذیرایی و کمک حضور دارند. به نظرم بهترین راه انتقال موضوعات دینی، اخلاقی و احکام، همین دوستی و حضور در خانه خداست.
بچهها بین شش تا سیزده سال دارند و تعدادشان بعداز گذشت یک سال به ۲۵ نفر رسیده است. احمدآقا تصمیم دارد با کمک یکی از بانوان بسیجی مسجد، بهزودی این برنامه را برای دختران محله نیز اجرا کند.
امیرعلی فتحی، نوه احمدآقا، همانطورکه هنگام مصاحبه غرق تماشای ماست، رحلهای قرآن را مرتب میکند. او یازدهساله و کمک دست پدربزرگش در روزهای پنجشنبه است. میگوید: قبل از آقاجانم و بچهها کلید را از خادم مسجد میگیرم و در را باز میکنم تا هم دوستانم پشت در منتظر نمانند و هم زحمتی برای سرایدار نباشیم.
او میگوید: فضای مسجد را دوست دارم؛ چون درکنار دوستانم بازیهای مختلفی مانند زو، فوتبال دستی یا بازی فکری انجام میدهیم و بعد از بازی، دور هم قرآن و نماز جماعت میخوانیم.
پرهام ترشیزی یکی از بچههاست که از زمان شرکت در برنامه احمدآقا حضورش در مسجد پررنگتر شده است. او که دوازدهساله است، میگوید: چهارتا دوست هستیم که از زمان شرکت در برنامه آقای فتحی بیشتر شبها برای نماز جماعت به مسجد میآییم. قبل از این کمتر به ما اجازه داده میشد تا به مسجد بیاییم.
او ادامه میدهد: من اینجا درباره حقالناس یاد گرفتم و حواسم هست که حق کسی را پایمال نکنم.
بهزاد، عباس و جمشید سه برادر شش، نه و سیزدهساله هستند که هر سه با هم در برنامه شرکت میکنند. جمشید که برادر بزرگتر است، میگوید: قرآنخواندنم روان شده است و درباره زندگی شهدا یاد گرفتهام.
بهزاد هم که ششسال دارد، با همان زبان کودکانهاش توضیح میدهد: هروقت چند آیه یا سورهای را حفظ میکنم از آقای فتحی جایزه میگیرم. تا الان قمقمه و لوازمتحریر جایزه گرفتهام.
* این گزارش سهشنبه ۱۲ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۲ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.